درخت، بهویژه در هنگامهی بهار، حضور و جلوهای غبطهانگیز و الهامبخش دارد. در این شور و گرما و قیامت و رستخیزِ پر غوغا نمیتوان مُهر خموشی بر لب زد. نمیتوان شکوه رُستن را دید و خاموش ماند. سعدی میگوید:
جهان پر سماع است و مستی و شور / ولیکن چه بیند در آیینه کور.
نمیتوان نفس کشیدن زمین را شاهد بود و دم نزد. وقتی طبیعت نفس میکشد، مشتاق میشویم که ما هم نفس تازه کنیم؛ که نفس تازه آنچنان که سهراب سپهری میگفت لازمهی راه است: «همیشه با نفس تازه راه باید رفت» و این نفس کشیدن دوباره را از خاک و زمین در هنگامهی بهار باید آموخت، چنانکه فریدون مشیری گفته است:
«نفس کشید زمین ما چرا نفس نکشیم؟
مگر کم از خاکایم؟»
در جشن روحفزای درختان و حضور گرم و تپندهی بهار و رستخیز ناگهان و فراگیر طبیعت، تأمل و نظرکردن در آینهی درخت، نکتهآموز و دیدهگشا است. به باور این قلم، در شمایل درخت میتوان شمایی از معنا و مفهوم «تزکیه» و «رشد» را آنچنان که در تعالیم دینی به کار رفته است، دریافت.
«تزکیه» یکی از واژههای کلیدی در نظام معنایی آیات قرآنی است. در قرآن به تأکید آمده است که فرجام نیک آدمی مرهون تزکیه یافتن است: (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا)[شمس:9] و (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى)[اعلی:14] و یکی از رسالتهای عمده و اساسی مقام نبوت، تزکیه دادن مردمان است: (لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ...)[آلعمران:164]؛ «همان طور كه در ميان شما، فرستادهاى از خودتان روانه كرديم، [كه] آيات ما را بر شما مىخواند، و شما را تزکیه دهد.». چنانکه موسی(ع) نیز به این انگیزه و مقصود به سوی فرعون روانه میشود: (اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى)[نازعات:17و18]؛ ««به سوى فرعون برو كه وى طغیان کرده است؛ و بگو: آيا سر آن دارى كه تزکیه بیابی». مقصود اصلی از انفاق مال، تزکیه نفس یافتن است: (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا...)[توبه:103]؛ «از اموال آنان صدقهاى بگير تا به وسيله آن تزکیهشان بخشی»؛ (الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى)[لیل:18]؛ «کسی كه مال خود را مىدهد تا تزکیه یابد.»
راغب اصفهانی که کتاب مفرداتش یکی از منابع اصیل فهم کلمات قرآن بوده است در مقام بیان معنای تزکیه گفته است که تزکیه همان رشد و نمو است و زمانی که محصول زراعی رشد کند گویند که زکات یافته است.(1) به همین سبب برخی معتقدند که وجه تسمیهی عمل عبادیِ زکات هم در این است که سببساز رشد و شکوفایی آدمی است. بنابراین میتوان اینگونه تعبیر کرد که رستگاری و نجات آدمی و همچنین مراد و مقصد از انجام عبادات دینی و یکی از مهمترین رسالتها و مأموریتهای انبیای کرام، رشد دادن و شکوفا کردن آدمیان است.
هنگامی که به مریم مقدس بشارت عیسی(ع) را میدهند، تنها از ویژگی زکات یا بالیدگی او نام بُرده میشود: (قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا)[مریم:19]؛ «گفت: «من فقط فرستاده پروردگار توام، براى اينكه به تو پسرى تزکیهیافته ببخشم.» و خداوند متعال، یکی از مواهب گرانبهای خود را به یحیای پیامبر(ع) موهبتِ زکات یا همان شکوفایی قلمداد میکند: (وَحَنَانًا مِّن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا)[مریم:13]؛ «و از جانب خود، مهربانى و شکفتگی(تزکیه)[به او داديم] و تقواپيشه بود.» آنچه در این آیه محل تأمل است تعبیر «زکات» است. قرآن میگوید ما به یحیی موهبت «زکات» عطا کردیم و طبیعی است که اینجا زکات به معنای آن اصطلاح متعارف فقهی نیست، بلکه بر اساس اشتقاق لغوی، رشد و شکفتگی شخصیتی و بالندگی روحی مُراد است.
با توجه به قرائنی که ذکر شد، به نظر میرسد معنای تزکیه بیشتر با واژههایی نظیر «رشد» و شکفتگی و بالیدن قابل بیان باشد و تعابیر کثیرالاستعمالی چون: پاکی نفس، نمیتواند به درستی گسترهی معنایی «تزکیه» را پوشش دهد.
گویا تزکیه و زکات که مایهی رستگاری و از کانونیترین ابعاد رسالت انبیا و مواهب سترگ و جلیل خداوندی است بهتر است با تعابیری چون شکوفا شدن، رشدیافتن و استکمال نفس، معنا شود. تزکیه یعنی رشد دادن، شکوفا کردن و به فعلیت و ظهور رساندن قابلیتها و توانمندیهای مثبت و در کمون آدمی، بنمایهی تزکیه است. گویی آدمی مانند بذری آکنده از تواناییهای نهفته است که مطلوب است به رویش و شکفتگی و میوهبخشی برسد.
آنچه که تلقی فوق از معنای تزکیه را قوت میبخشد تأمل در معنای واژهی «دسّس» است که در مقابل تزکیه ذکر شده است: (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا)[شمس:9و10] «دسّس» به این معنا است که چیزی را که عادت و سرشتاش ظاهر شدن، شکوفا شدن و به چشم آمدن است، سرکوب کنیم و پنهان نماییم. گویا بذری که میخواهد جوانه بزند و اقتضای ظاهر شدن و شکفتن دارد را مانع از به منصه ظهور آمدن شویم. اهللغت هم در معنای آن گفتهاند به معنای پنهان کردن یا با فشردن و پنهان کردن چیزی در دل چیزی است.(2)
وقتی خداوند از یک عادت جاهلی که زنده به گور کردن دختران است سخن میگوید عنوان میکند که اگر به یکی از این جاهلان خبر داده میشد که صاحب دختری شده متواری میشد و در کشاکش انتخابی دوگانه قرار میگرفت و آن اینکه یا با خفّت و خواری دخترک را نگاه دارد یا در خاک پنهان کند که خداوند از این عمل در خاک فرو بردن و پنهان کردن با واژهی «یدُسُّ» یاد میکند که همچنان که گفتیم نقطهی مقابل مفهوم تزکیه است: «يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ»[نحل:59]؛«از بدى آنچه بدو بشارت داده شده، از قبيله [خود] روى مىپوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟»
بر این اساس میتوان گفت: «دسّاها» یعنی تواناییهای ذاتی خود را سرکوب و پنهان کرد، مانع شکفته شدن و ظاهر شدن وجود اصیلاش شد، جوانهی وجودش را از شکفتن و رشد یافتن بازداشت.
واژهی دیگری که همردیف واژهی تزکیه میتوان از آن یاد کرد مفهومِ رشد است. جنّیان پس از استماع قرآن نخستین تعبیری که از این ندای حیات بخش داشتند این بود که به سوی «رشد» رهنمون میشود و جانمایهی پایم قرآن را همین میدانستند: (إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا * يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ)[جن:1و2]؛ «ما قرآنى شگفتآور شنيديم. [كه] به سوی رُشد هدايت مىكند. پس به آن ايمان آورديم.»
موسی(ع) وقتی به اشارت خداوند در طلبِ خضر یا همان عبد صالح خدا روان میشود، متواضعانه به خضر میگوید که غرض از همصحبتی این است که میخواهم بر رشدم افزوده شود: (قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا)[کهف 66]؛ «موسى به او گفت: آيا [اجازه مىدهى كه] تو را پيروى كنم بر اينكه مرا از آنچه به تو آموختهاند بياموزى تا به رشد راه يابم؟»
حال اگر بپذیریم که تزکیه و رشد غرض غایی دین است و تزکیه را هم به لحاظ معنایی نزدیک واژهی رشد بگیریم و از هر دو ذیل نام رشد و بالندگی و شکوفایی یاد کنیم، آن وقت است که به جایگاه درخت در منظر یک مسلمان رهروِ قرآن پی میبریم. تزکیه یعنی رشد دادن استعدادها و قابلیتهای خدادادی. تزکیه یعنی چون باغبانی خردمند و دلسوز از بذر وجودمان نگهبانی کنیم. دانهی وجودمان را به درختی بارور مبدّل کنیم. تطهیر هم بخشی از کار است نه همهی کار. هم پیراستن لازم است و هم آراستن. هم تخلیه و هم تحلیه. هم باید از جوانهی شکننده و آسیب پذیر وجودمان دفع و رفع آفت کنیم. هم اسباب رشد و شکوفایی و بالیدنش را فراهم کنیم. باید باغبان درخت وجودِ خویش باشیم. اینجاست که به نظر میرسد درخت الگویِ خوبی برای زیست مؤمنانه و خداپسندانه است.
قرآن کریم با استفاده از الگوی درخت، شخصیت مطلوب و بایستهی انسانی را وصف کرده است:
(ألَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا...)[ابراهیم:24و5]
«آیا ندانستهای که خداوند چگونه مثلی میزند که «کلمهی طیبه» همانند درختی پاک[وپرورده] است که ریشهاش[در زمین] استوار است و شاخهاش سر بر آسمان دارد. میوهاش را به توفیق پروردگارش، زمان به زمان میدهد...»
از منظر این آیات، پیامِ دین و متعاقباً تصویر یک مؤمن راستین، به هیئت درختی سرافراشته و پاک و بیآفت است که ریشهای ثابت و شاخهای سر به فلک سائیده دارد که هماره و همیشه ثمر و میوه میدهد. عبدالله بن عباس(ص) در تفسیر این آیه باور دارد که این «شجرهی طیبه» که مثالاش در هیئتی درختی چنین مبارک ترسیم شده، وجود فرد مؤمن است. عطیه عوفی هم گفته گفته است مراد از «شجره طیبه» فردِ مؤمن است که جز کلام نیک و آراسته و عمل صالح و خیر از او صادر نمیشود. ربیع بن أنس هم چنین دیدگاهی دراینباره دارد.(3)
در حدیث آمده که پیامبر خدا(ص) در جمع یاراناش گفت:
«درختی در میان درختها وجود دارد که هیچگاه برگهایش نمیریزد و مؤمن نیز مانند آن درخت است. بگوئید آن درخت، کدام است»؟ حاضران، درختان جنگل را برشمردند. رسول خدا(ص) گفت: «آن درخت، درخت خرما است». [بهروایت بخاری]
ایماژ و تصویر درخت، خیلی پرمعنا و الهامبخش است. درختی که به تعبیر قرآن همواره و بیوقفه میوه میدهد و در بیان پیامبر مکرم(ص) به مانند درخت خرمایی که هیچگاه بیبرگ نمیماند و همواره چیزی برای دهش و بخشش دارد. در قرآن از زبان عیسای مسیح(ع) تعبیر پرمغزی آمده است. عیسی که در گهواره زبان گشود در بیان خاصیت وجود و حضورش بیان کرد:
(وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ...)[مریم:31]؛ «و مرا در هر کجا که باشم، مایه برکت و خیر و سودمندی قرار داد.»
مبارک بودن، نه به معنای دستمالیشدهی تبرک، بلکه در ارزندهترین معنای آن، گوهر حیات عیسی و همهی انبیای الاهی بوده است. اینکه آدمی در هر جا و هر مقام (: أین ما کُنتُ) منشأ خیر و برکت و سودمندی باشد، و این مبارک بودن را در میتوان به بهترین نحو در تصویر درخت مشاهده کرد.
نقل شده ابودرداء یکی از یاران پیامبر(ص)، در حالیکه در دمشق مشغول به نشاندن درختی بود توسط رهگذری مورد طعن واقع شد که تو از اصحاب پیامبری این چه کاری است که میکنی. ابودرداء پاسخ میدهد: در رابطه با من شتاب مکن، از پیامبر(ص)شنیدهام که گفت: هر که نهالی بکارد، هر آدمی و یا هر آفریدهای از آفریدگان خداوند از آن سود ببرد، برای او پاداش و عمل خیر به شمار رفته است.(4)
در حدیثی دیگر آمده که پیامبر فرموده است: «هر مسلمانی که نهالی بکارد، یا زراعتی کشت کند و پرندهای یا انسانی یا چهارپایی از آن بخورد، برای او صدقه به شمار میرود.»(5)
یکی از نشانههای «مبارک» بودن همین است. کاشتن درختی حتی اگر تنها به سود پرندگان منتهی شود و یا میوه و برگ آن نصیب چارپایان شود، مورد سفارش واقع شده و عملی خداپسند قلمداد میشود. همچنان که در اشاره به آیات سورهی ابراهیم آمد، وجود مطلوب و تزکیهیافته در همه جاو همه وقت و برای همگان مایهی خیر و اسباب سودمندی است: (تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا)[ابراهیم:25]؛ «میوهاش را هر دم به توفیق پروردگارش میدهد.»
تزکیه و رشد فرآیندی است که در آن وجود انسان «مبارک» میشود و میکوشد در هر فرصت و مجالی گامی مثبت در جهت زیبا کردن جهان و نیکی رساندن به آفریدگان بردارد. به گونهای که مطابق تعالیم نبوی، در هنگامهی هولانگیز قیامت هم، اگر امکانش بود که کار نیمهتمام کاشتن درختی را به اتمام برساند، درخت را مینشاند و از آخرین فرصت باقی مانده بهره میبرد. وجود تزکیه یافته «مبارک» است و از مبارک جز برکت و خیر وافر صادر نمیشود. این آموزهی ارزندهی نبوی را باید در این ساختار مورد توجه قرار داد:
«اگر قیامت برپا شد و در دست یکی از شما شاخهی نهالی بود، اگر توانست که پیش از فراگیری قیامت آن را در خاک بکارد، چنین کند.»(6)
قرآن کراراً تأکید کرده است که نظام جهان یک نظام نشانهای است. به این معنا که تماماً آیه است. دفتری است گشوده برای صاحبان بصیرت. دفتری مشحون از معرفت و رهیابی. همچنان که باید کتاب آسمانی وحی را خواند و در آن تأمل کرد، بایستی که کتاب گشودهی آفاق و هستی را ورق زد و برگ به برگ خواند.
با این توضیحات به نظر میرسد که یک درخت همیشه برای یک سالک طریق دین، الهام بخش و افسون کننده است و بیانگر الگوی سلوکی او. میگوید سیر تو هم باید چیزی شبیه سیر من باشد. من که نخست بذری بودم ناچیز و پنهان در زیر خاک و اکنون درختی شدهام سربلند و بالیده، سایهگستر و پر میوه. میآموزد که بخیل نباش. ببخش هر چه در آستین داری. گیرم که سنگت زنند تو سرشتت میوه دادن است. سایه گستردن است.بگذار تا به مانند من دستانت خانهی پرندگان باشد. مأمنی باشد و پناهگاهی برای دیگران تا از گزند حوادث در آن بیاسایند. راستی چه حسّ گرمی درخت دارد. وقتی گنجشکها بر آستینش این سو و آن سو میجهند. ترانه میخوانند. عشق میورزند.
حافظه گفته است:
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
سعدی نیز میگوید:
گرت ز دست براید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
مولانا تعلیممان میدهد که ما نیز چون درخت از خاکدان سر برآریم و بذر وجودمان را پرورش دهیم:
تو ز خاک سر برآور که درخت سربلندی
تو بپر به قاف قربت که شریفتر همایی
ز غلاف خود برون آ که تو تیغ آبداری
ز کمین کان برون آ که تو نقد بس روایی
الهام بخشترین عناصر طبیعت برای من درخت بوده است. همیشه به درخت حسودیام شده است. احساس کردهام که به من فخر میفروشد و طعنه میزند. وقتی میبینماش احساس حقارت و کوچکی میکنم. از خود میپرسم که آیا من به شکوفایی و بالیدگی رسیدهام و آیا در پایان سفر و در لحظهی مرگ میتوانم احساس یک درخت را داشته باشم؟ سید مهدی نقبایی میگوید:
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پسانداز عمر خود
حتی ستارهای نخریدم دلم گرفت
دکتر علی شریعتی گفته است:
«خدایا به من زیستنی عطا کن تا در لحظهی مرگ بر بیثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیاش سوگناک نباشم.»
خواجه عبدالله انصاری هم گفته است: «الهی چو بید میلرزم مبادا که به چیزی نیرزم.»
در سخن پر مغزی از رسول اسلام آمده است که:«النَّاسُ معَادِنُ کمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ، مردم معادنی هستند مانند معدنهای طلا ونقره.» [بهروایت مسلم]
هر انسانی باید به خود به چشم یک معدن و گنج بنگرد. آکنده از استعداد و موهبت که باید با کوششی خستگیناپذیر در پی شکوفایی خود باشد. در طلبِ رشد و تزکیه و بالیده شدن.
«ما هرگز بلندای قامت خود را نمیدانیم
مگر ما را فرا خوانند که برخیزیم و قد برافرازیم
و آنگاه، اگر به طرح خویش وفادار مانده باشیم
قامت ما از آسمانها خواهد گذشت.»
[امیلی دیکنسُن]
مپنداری که تو کم قدر داری
تویی کز هر دو عالم صدر داری
دل عالم تویی در خود مبین خُرد
بدین همت توان گوی از جهان برد
[خسرو و شیرین نظامی]
دور تو از دایره بیرونتر است
وز دو جهان قدر تو افزونتر است
[مخزن الاسرار نظامی]
ای نسخهی نامهی الهی که تویی
وی آینهی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
[نجم الدین رازی]
درختها با ما سخن میگویند، رازها در میان مینهند، در سکوت به پیامشان گوش فرا دهیم. درخت معلّم بزرگی است. او حکایتگر تصویر آرمانی ماست:
این درختاناند همچون خاکیان
دستها برکردهاند از خاکدان
سوی خلقان صد اشارت میکنند
وآنکه گوشستش عبارت میکنند
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک میگویند راز
[مثنوی معنوی: دفتر اول]
موسوی گرمارودی به زیبایی در بیان حماسهی درخت گفته است:
«زیباترین صدا، صدای درخت است
که همه عمر از هیچ نمینالد، نه از اره آذرخش، نه از نعره تندر
نه از تازیانه باد و نه از سوز خزان
زیباترین کلام،کلام درخت است،که در همه عمر هیچ نمیگوید
و بر پای ایستاده است و دستانش بارورند
برای درخت چه فرق میکند؟
درخت، میوه را به خدا تعارف میکند، با سرانگشتانی که به آسمان برافراشته است.
اما،کودکان به سنگ از او باز میگیرند
و پیران بر نردبان و جوانان با شکستن شاخهها
سلام بر درخت که غرور تملک ندارد و هر چه او راست، به پیشکش میدهد
وحتی اگربه سنگ زنند، میبخشد!
و دگر بار سلام بر درخت که تا زنده است از او قنداق تفنگی نمیتوان ساخت!»
قیصر امینپور هم شعری دلاویز برای درخت ساخته است:
«تو اگر نبودی ای درخت سبز
سبزه و گل و بهار هم نبود
این هوای خوب و سایههای خیس
در کنار جویبار هم نبود
-
تو اگر نبودی ای درخت سبز
شاخهای نبود و لانهای نبود
بر لب پرنده روی سیم برق
شوق خواندنِ ترانهای نبود
-
تو اگر نبودی ای درخت سبز
زندهای نبود و زندگی نبود
باد را بهانهی وَزَندگی
مرغ را پرِ پرندگی نبود
-
رقص برگهای تو اگر نبود
یک نسیم ساده هم نمیوزید
میوهی رسیدهای به دست ما
دست ما به میوهای نمیرسید
-
تو اگر نبودی ای درخت سبز
شاعری بهار را نمیسرود
خط کش و مداد و میز و صندلی
دفتر و کتاب و شعر هم نبود»
سیاوش کسرایی شعر کمنظیری در ستایش درخت گفته است. شعری به غایت زیبا که از نظر آشنایان امر اگر تنها همین شعر در کارنامهی او بود، برای اینکه او را شاعری توانمند بدانیم کافی بود:
«تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها
در برگهای در هم تو لانه میکنند
وقتی که بادها
گیسوی سبز فام تو را شانه میکنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خُنیاگرِ غمینِ خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شبزدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا، خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند میکنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت...»
درخت یک حماسه است. یک شکوهِ وصفناشدنی. من که در آینهی درخت، تصویرِ خویشتنِ آرمانیام را میبینم، خویشتن مطلوبی که دوست دارم در انتهای راه بدان دست یابم. بر همین مبنا درخت معلّمی یگانه و بینظیر برایم بوده است. وجودی که مرا آکنده از غبطه و تمنا میکند. بهار، عرصهی نمایش شکوهِ درخت است و مجالی برای تنبه ما به معنا و اهمیت تزکیه و رشد و اقتدا به الگوی درخت.
درخت را دریابیم.
--
ارجاعات:
1. «اصل الزکاة النمو الحاصل عن برکة الله. یقال زکا الزرع یزکو: إذا حصل منه نموٌّ وبَرَکة»
2. «قوله تعالي: "وقد خاب من دسّاها" فان اهل العلم قالوا الاصل دسّسها كانّه اخفاها.»[مقاییس اللغة، ابن فارس]؛ «فكل شيء أخفيته فقد دسسته.»[مجمع البحرین، طریحی]
3. من السلف من قال: "إن الشجرة الطيبة هي النخلة"، ويدل عليه حديث ابن عمر الصحيح ،ومنهم من قال هي المؤمن نفسه كما قال محمد بن سعد حدثني أبي حدثني عمي حدثني أبي عن أبيه عن ابن عباس قوله: " أَلَم تَر كَيفَ ضَربَ اللهُ مَثلاً كَلمَةً طَيبَةً كَشجَرةٍ طَيبَةٍ"[إبراهيم:24] يعني بالشجرة الطيبة المؤمن ويعني بالأصل الثابت في الأرض والفرع في السماء، يكون المؤمن يعمل في الأرض ويتكلم فيبلغ عمله وقوله السماء وهو في الأرض. وقال عطية العوفي في قوله: "ضَربَ اللهُ مَثلاً كَلمَةً طَيبَةً كَشجَرةٍ طَيبَةٍ" قال ذلك مثل المؤمن لا يزال يخرج منه كلام طيب وعمل صالح يصعد إلى الله، وقال الربيع بن أنس: "أَصلُهَا ثَابتٌ وَفرعُهَا في السَّمَاء" قال ذلك المؤمن...[بهنقل از: إعلام الموقعين عن رب العالمین، ابن قیمالجوزیه، دار الکتب العلمیه]
4. «عن أبي الدرداء أنّ رجلا مرّ به وهوَ يَغرِسُ غَرْسًا بدمشقَ فقالَ أتَفعَلُ هذا وأنتَ صَاحبُ رسولِ الله، فقالَ لا تعْجَلْ عليّ سمعتُ رسول الله يقول:" مَنْ غرَسَ غَرْسا لم يأكلْ منه ءادميّ ولا خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الله إلا كان لهُ به صدقةٌ"[مسند احمدبن حنبل]
5. «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يَغْرِسُ غَرْسًا أَوْ يَزْرَعُ زَرْعًا فَيَأْكُلُ مِنْهُ طَيْرٌ أَوْ إِنْسَانٌ أَوْ بَهِيمَةٌ إِلَّا كَانَ لَهُ بِهِ صَدَقَةٌ»[بهروایت بخاري ومسلم وترمذي وأحمد]
6. «إِنْ قَامَتْ السَّاعَةُ وَبِيَدِ أَحَدِكُمْ فَسِيلَةٌ فَإِنْ اسْتَطَاعَ أَنْ لَا يَقُومَ حَتَّى يَغْرِسَهَا فَلْيَفْعَلْ»[امام أحمد (۱۲۵۱۲)، بخاری در الأدب المفرد(۱/۱۶۸)]
نظرات